داستان كوتاه آموزنده

ابوالقاسم كريمي:مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده

۵۶ بازديد

اولين بار كه كلمه ي فرض را ياد گرفتم اول ابتدايي بود. خانم معلم مان مي گفت: فرض كنيد دو تا سيب داريد، يكي اش را مي خوريد، حالا چند تا سيب باقي مانده؟ آنقدر اين كلمه برايم نامانوس و عجيب بود كه نمي داني! فرض؟ فرض بگيرم كه دو تا سيب دارم؟ چطور فرض بگيرم؟ فرض را از كجا بايد بگيرم؟ يكبار از خانوم معلم مان پرسيدم، خانوم ما نمي دانيم چطور و از كجا فرض بگيريم. خانوم معلم مان خيلي خوشگل بود، چهره اي دقيق از او در ذهن ندارم اما يادم مي آيد چشماني روشن داشت، سفيد و بور بود و مهربان، جوري مقنعه مي گذاشت كه هميشه چند تار مويش بيرون مي ريخت، انگار كه مي دانست آن چند تار مو چقدر به چهره اش مزه مي دهد. خنديد و گفت: پسرم فرض را از جايي نمي گيرند، فرض گرفتن يعني خيال كردن، يعني فكر كني كه چيزي را داري در حالي كه واقعن نداري اش، مثل همين سيب، فرض يعني اين، يعني خيال كني كه سيب داري، هرچند كه سيبي اينجا نيست. حالا بيست سال گذشته است و من اين روزها تنها كاري كه بلدم به خوبي انجامش دهم فرض كردن است. وقتي مي خواهم بروم خريد فرض مي كنم تو كنار من نشسته اي و با كنترل ضبط طبق معمول درگيري براي پيدا كردن آهنگ مورد علاقه ات. وقتي فيلم مي بينم فرض مي كنم تو همينجايي و مثل هميشه با همان عجول بودن شيرينت، دلت مي خواهد زودتر بداني كه بالاخره ته فيلم چه مي شود. فرض مي كنم وقتي كه بنزين زدم طبق معمول تو پول را از كيف پول به من بدهي و مثل هميشه عشق حساب و كتاب داشته باشي. فرض مي كنم كه قبل اينكه بخواهم از ماشين پياده شوم برگردم سمت تو و دستي به عادت لاي موهايم بكشي و يقه ام را صاف و شق و رق كني و بعد اجازه ي رفتن صادر كني. فرض مي كنم هستي و موقعي كه پشت ترافيك اعصابم بهم مي ريزد مثل همان موقع ها برايم شعر مي خواني و كم كم مجاب مي شوم كه باباجان ترافيك آنقدر ها هم بد نيست. خانم معلم نمي دانم كجايي، اما اين روزها كه مي گذرد، آنچنان فرض گرفتن را ياد گرفته ام كه شما هم باورتان نمي شود. اما ميداني؟ فرض گرفتن دو عدد سيب كجا و فرض گرفتن او را داشتن كجا؟ فرض گرفتن يعني كه او را داشته باشم، در حالي كه به شدت هر چه تمام تر ندارم‌اش!

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.