داستان كوتاه آموزنده

ابوالقاسم كريمي:مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده

۵۸ بازديد

شبي، برف فراواني آمد و همه‌جا را سفيدپوش كرد. ‏دو پسر كوچك با هم شرط بستند كه از روي يك خط صاف، از راهي عبور كنند كه به مدرسه مي‌رسيد. ‏يكي از آنان گفت: «كار سا د‏ه‌اي است!»، بعد به زير پاي خود ‏نگريست كه با دقت گام بردارد. پس از پيمودن نيمي از مسافت، سر خود ‏را بلند كرد ‏تا به ردّپاهاي خود ‏نگاه كند. متوجه شد كه به صورت زيگ زاگ قدم برد‏اشته است. دوستش را صدا زد ‏و گفت: سعي كن كه اين كار را بهتر از من انجام دهي. ‏پسرك فرياد ‏زد: كار سا ده‌اي است!، ‏بعد سر خود ‏را بالا گرفت، به درِ مدرسه چشم د‏وخت و به طرفِ هدفِ خود ‏رفت. ردّپاي او كاملاً صاف بود.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.