سه شنبه ۰۶ اسفند ۹۸ | ۱۱:۰۹ ۷۰ بازديد
جريان آب بازمانده هاي يك كشتي شكسته را به ساحل جزيره ي دور افتاده اي برد. مردي كه در آن كشتي بود به درگاه خدا دعا كرد تا او را نجات دهد. ساعت ها به اقيانوس چشم دوخت تا شايد نشاني از كمك بيايد اما كمكي نبود. بالاخره نااميد شد و تصميم گرفت كلبه اي كوچك بسازد ... روزي هنگام بازگشتن به كلبه، پس از جست و جوي غذا كلبه ي كوچك خود را در آتش يافت. دود زيادي به آسمان بلند شده بود. بسيار اندوهگين شد خدايا ... چرا؟ صبح روز بعد او با صداي بوق كشتي از خواب بيدار شد. كشتي آمده بود تا او را نجات دهد. مرد با تعجب پرسيد: چه طور متوجه ي من شديد؟ آنها جواب دادند: علامت دودي كه فرستادي ديديم.