داستان كوتاه آموزنده

ابوالقاسم كريمي:مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده

۷۹ بازديد

راننده كاميوني وارد رستوران شد. دقايقي پس از اين كه او شروع به غذا خوردن كرد، سه جوان موتورسيكلت سوار هم به رستوران آمدند و يك راست به سراغ ميز راننده كاميون رفتند و بعد از چند دقيقه پچ پچ كردن، اولي سيگارش را در استكان چاي راننده خاموش كرد. راننده به او چيزي نگفت. دومي شيشه نوشابه را روي سر راننده خالي كرد و باز هم راننده سكوت كرد و بعد هم وقتي راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت كند نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محكم به زمين خورد ولي باز هم ساكت ماند. دقايقي بعد از خروج راننده از رستوران، يكي از جوان ها به صاحب رستوران گفت: چه آدم بي خاصيتي بود، نه غذا خوردن بلد بود و نه حرف زدن و نه دعوا! صاحب رستوران جواب داد: از همه بدتر رانندگي بلد نبود؛ چون وقتي داشت مي رفت دنده عقب سه موتور نازنين را خرد كرد و رفت.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.