ليلي واسه مجنون پـيـغـام فرستاد كه انـگـار خيلي دوست داري مـنو بـبيني؟ اگر ساعت فلان كنار فلان باغ بيايي منم ميام تا ببينمت. مجنون كه شيفته ديدار ليلي بود ديوانه وار به سمت قرار مي رود. از فـرط خوشحالي چندين ساعت زودتر به محل مي رود و آنجا مي نشيند، مـدتـي مي گـذرد و مـجـنون خوابش مي برد. در هـمـيـن حين ليلي مي آيد و او را در خواب عميق مـي بيـنـد. ليلي از كـيـسه اي كه به هـمراه داشت چند مشت گردو برداشت و ريخت تو جيب هاي مـجنـون و رفت. مجنون وقتي چشم باز كرد خورشيد طلوع كرده بود، آهي كشيد و گفت:اي دل غـافـل يار آمد و ما در خواب بـوديـم. افـسرده و پـريشـان به ديـارش بـرگـشـت. در راه يـكـي از دوسـتـانـش او را ديد و پرسيـد: چرا ايـنقدر ناراحتي؟ او وقتي جريان را شنيد با خوشحالي گفت:اين كه عاليه! آخه نشونه اينه كه ليلي به دو دليل تو رو خيلي دوست داره! دليل اول اينـكه: خواب بودي و بيدارت نكرده. و بطور حتم به خودش گفته: اون عزيز دل من كه تو خواب نازه، پس چرا بيدارش كنم؟ دليل دوم اينكه: وقتـي بيدار مـي شدي گرسنـه بـودي و ليلي طـاقـت ايـن را نداشت، پس برايت گردو گذاشته تا بشكني و بخوري! مجنون سري تكان داد و گفت: نه! اون مـي خواسته بگه تو عاشق نـيستي! اگر عاشق بودي كه خوابت نمي برد! تو را چه به عاشقي؟ بهتره بري با گردو بازي كني. حالا به نظر شما كداميك درست گفتن؟؟؟؟
چهارشنبه ۰۷ اسفند ۹۸ | ۲۰:۴۷ ۶۶ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است