داستان كوتاه آموزنده

ابوالقاسم كريمي:مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده

۶۶ بازديد

يعقوب ليث صفاري شبي هر چه كرد؛ خوابش نبرد. غلامان را گفت: حتما به كسي ظلم شده؛ او را بيابيد. پس از كمي جست و جو؛ غلامان باز گشتند و گفتند: سلطان به سلامت باشد، دادخواهي نيافتيم. اما سلطان را دوباره خواب نيامد؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل، از قصر بيرون شد. در پشت قصر خود؛ ناله اي شنيد كه مي گفت خدايا: يعقوب هم اينك به خوشي در قصر خويش نشسته و در نزديك قصرش اينچنين ستم مي شود. سلطان گفت: چه مي گويي؟ من يعقوبم و از پي تو آمده ام؛ بگو ماجرا چيست؟ آن مرد گفت: يكي از خواص تو كه نامش را نمي دانم؛ شبها به خانه من مي آيد و به زور، زن من را مورد آزار و اذيت و تجاوز قرار مي دهد. سلطان گفت: اكنون كجاست؟ مرد گفت: شايد رفته باشد. شاه گفت: هرگاه آمد، مرا خبر كن؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفي كرد و گفت: هر زمان اين مرد، مرا خواست؛ به من برسانيدش حتي اگر در نماز باشم. شب بعد؛ باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بينوا رفت؛ مرد مظلوم به سراي سلطان شتافت. يعقوب ليث سيستاني؛ با شمشير برهنه به راه افتاد، در نزديكي خانه صداي عيش مرد را شنيد؛ دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش كنند آنگاه ظالم را با شمشير كشت. پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت كشته نگريست؛ پس در دم سر به سجده نهاد. آنگاه صاحب خانه را گفت قدري نان بياوريد كه بسيار گرسنه ام. صاحبخانه گفت: پادشاهي چون تو؛ چگونه به نان درويشي چون من قناعت توان كردن؟ شاه گفت: هر چه هست؛ بياور. مرد پاره اي نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن كردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسيد. سلطان در جواب گفت: آن شب كه از ماجراي تو آگاه شدم؛ با خود انديشيدم در زمان سلطنت من؛ كسي جرأت اين كار را ندارد مگر يكي از فرزندانم. پس گفتم چراغ را خاموش كن تا محبت پدري مانع اجراي عدالت نشود. چراغ كه روشن شد ؛ ديدم بيگانه است. پس سجده شكر گذاشتم. اما غذا خواستنم از اين رو بود كه از آن شب كه از چنين ظلمي در سرزمين خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پيمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم. اكنون از آن ساعت تا به حال چيزي نخورده ام. گر به دولت برسي؛ مست نگردي؛ مردي گر به ذلت برسي؛ پست نگردي؛ مردي اهل عالم همه بازيچه دست هوسند گر تو بازيچه اين دست نگردي، مردي.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.