داستان كوتاه آموزنده

ابوالقاسم كريمي:مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده

۵۷ بازديد

دو پسر بچه ي 13 و 14 ساله كنار رودخانه ايستاده بودند كه يكي از آن مردان شرور كه بزرگ و كوچك حاليشان نمي شود، ابتدا به پسر بچه ي 13 ساله كه خيلي هفت خط بود گفت: من شيطان هستم اگر به من يك سكه ندهي همين الان تو را تبديل به يك خوك مي كنم. پسر بچه ي 13 ساله ي زرنگ خنديد و او را مسخره كرد و برايش صدايي در آورد. مرد شرور از رو نرفت و به سراغ پسر بچه ي 14 ساله رفت و گفت: "تو چي پسرم. آيا دوست داري توسط شيطان تبديل به يك گاوميش شوي يا اينكه الآن به ابليس يك سكه مي دهي؟ پسر بچه ي 14 ساه كه بر عكس دوست جوانترش خيلي ساده دل بود با ترس و لرز از جيبش يك سكه ي 50 سنتي در آورد و آن را به شيطان داد. مرد شرور اما پس از گرفتن سكه ي 50 سنتي از پسرك ساده دل، به سراغ پسرك 13 ساله رفت و خشمش را با يك لگد و مشت كه به او كوبيد، سر پسرك خالي كرد و بعد رفت. چند دقيقه بعد پسرك زرنگ به سراغ پسر ساده دل آمد و وقتي ديد او اشك مي ريزد، علت را پرسيد كه پسرك گفت: با آن 50 سنت بايد براي مادر مريضم دارو مي خريدم. پسرك 13 ساله خنديد و گفت: غصه نخور، من سه تا سكه ي50 سنتي دارم كه 2 تا را مي دهم به تو. پسرك ساده دل گفت: تو كه پول نداشتي. پسرك زرنگ خنديد و گفت: گاهي مي شود جيب شيطان را هم زد.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.