داستان كوتاه آموزنده

ابوالقاسم كريمي:مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده

۵۲ بازديد

خانم معلم يك ساعت در مورد انتقادپذيري صحبت كرد و سپس به مدل موهاي اكبر، لباسهاي اصغر، طرز صحبت كردن حسن و همچنين به دماغ من گير داد، و گفت اين گير دادن معنايش انتقاد است، و از ما خواست جنبه ي انتقادپذيري خود را بالا ببريم. اما نمي دانم چرا وقتي كامبيز از دست خط خانم معلم تعريف كرد و گفت دست خطش مثل دكترها است؛ خانم معلم گوشش را كشيد و او را از كلاس درس اخراج كرد. در توجيه كارش هم گفت كه حرف كامبيز تعريف نبوده و انتقاد است. آنهم انتقاد از نوع مخرب و انتقاد مخرب بد است. خانم معلم برايمان توضيح داد كه انتقادهاي خودش سازنده بوده است. البته من نفهميدم انتقادهاي خانم معلم كجاي ما ها را مي خواست بسازد؟! از نكات مهمي كه من امروز در كلاس درس ياد گرفتم اين بود كه تفاوت انتقاد سازنده و مخرب را فهميدم. انتقاد سازنده به آن دسته از گيرهايي گفته مي شود كه آدم بزرگ ها به آدم كوچولوها مي دهند. در صورتي كه اگر همين گيرها را كوچولو ها به آدم بزرگ ها بدهند،معنايش انتقاد مخرب است! شايد به همين خاطر است كه همواره در مهماني ها به ما كوچيك ترها هي مي گويند: «هيس!!» ، احتمالا آدم بزرگ ها مي ترسند خدايي نكرده از زبانمان انتقاد مخرب بيرون بيايد! اين توضيحات را در سر سفره به ماماني مي گويم و از او براي نوشتن انشا در مورد «انتقادپذيري» كمك مي خواهم. ماماني مي گويد: «اين خانم معلم شما هم حالش خوش نيست، فكر مي كند در مورد هر چيزي مي توان انشا نوشت؟!، آخه اين هم شد موضوع انشا؟!، همين فردا مي آيم مدرسه تا باهاش گفتمان كنم و بهش بفهمونم چنين موضوع هاي انشايي براي بچه هاي كلاس دوم ابتدايي مناسب نيست!» البته خانم معلم شما نگران نباشيد. من به مامانم گفتم كه يك بار مامان اكبر به مدرسه آمدتا با شما گفتمان كند و به شما بفهماند كه «قسطنطنيه» و امثالهم كلمات مناسبي براي ديكته گفتن نيستند، و نتيجه ي گفتمان آن روزتان گرد و خاك، پليس 110، مقداري موي كنده شده و ايضا تجديد شدن اكبر از درس ديكته، ورزش و هنر شد! ماماني پس از شنيدن صحبت هاي من، در بشقابم برنج و خورشت ريخت و جلويم گذاشت و گفت: «اين خانم معلم شما اصلا روحيه ي انتقادپذيري ندارد.» . يك قاشق از غذا خوردم. باز هم مامان غذا رو شور كرده بود. سريع دويدم به سمت يخچال و يك ليوان آب خوردم. مامان با صداي بلند گفت: «بچه چند بار بگم؟ تا غذات رو تموم نكردي نبايد از جلوي سفره پاشي.» من هم در جواب ماماني گفتم: «خب هميشه تقصير غذاهاي شماست، يا آنقدر شور است كه بايد بروم آب بياورم سر سفره، و يا آنقدر بي نمك است كه بايد بروم نمكبياورم!» پس از گفتن اين جملات احساس دردي در سرم كردم. يك عدد دمپايي هم كنارم افتاده بود. اين روزها آنقدر قدرت ماماني در پرتاب دمپايي بالا رفته است كه اصلا با چشم غيرمسلح نمي توان دمپايي را در حالي كه مسير رسيدن به كله را طي مي كند ديد و مهارتش آنقدر بالا رفته است كه حتي بابايي هم نمي تواند براي عدم اصابت دمپايي با سرش جا خالي بدهد. باز خدا را شكر كه بابايي چند روز پيش براي ماماني از اين دمپايي هاي ابري كادوگرفت. اگر از آن دمپايي پلاستيك فشرده اي ها بود كه الان سرم چند وجبي باد مي كرد! ما از اين انشا نتيجه مي گيريم كه قبل از انتقاد كردن از طرف مقابل بايستي به دور و بر او نگاه كنيم. اگر دم دستش ملاقه، در قندون و ايضا خود قندون، دمپايي از نوع پلاستيك فشرده، كفش پاشه دار و ... بود اصلا هيچي نگوييم، اما اگه مواردي همچون بالشت و دمپايي ابري بود، مي شود با رعايت فاصله قانوني انتقاد كرد!

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.