داستان كوتاه آموزنده

ابوالقاسم كريمي:مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده

۸۴ بازديد

مسئولين يك موسسه خيريه متوجه شدند كه وكيل پولداري در شهرشان زندگي مي‌كند و تا كنون حتي يك ريال هم به خيريه كمك نكرده است. پس يكي از افرادشان را نزد او فرستادند. مسئول خيريه: آقاي وكيل ما در مورد شما تحقيق كرديم و متوجه شديم كه الحمدالله از درآمد بسيار خوبي برخورداريد ولي تا كنون هيچ كمكي به خيريه نكرده‌ايد. نمي‌خواهيد در اين امر خير شركت كنيد؟ وكيل: آيا شما در تحقيقاتي كه در مورد من كرديد متوجه شديد كه مادرم بعد از يك بيماري طولاني سه ساله، هفته پيش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگيش كفاف مخارج سنگين درمانش را نمي داد؟ مسئول خيريه: (با كمي شرمندگي) نه، نمي‌دانستم. خيلي تسليت مي‌گويم . وكيل: آيا در تحقيقاتي كه در مورد من كرديد فهميديد كه برادرم در جنگ هر دو پايش را از دست داده و ديگر نمي‌تواند كار كند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست كه خانه نشين است و نمي‌تواند از پس مخارج زندگيش برآيد؟ مسئول خيريه: (با شرمندگي بيشتر) نه. نمي‌دانستم. چه گرفتاري بزرگي.. وكيل: آيا در تحقيقاتتان متوجه شديد كه خواهرم سالهاست كه در يك بيمارستان رواني است و چون بيمه نيست در تنگناي شديدي براي تامين هزينه‌هاي درمانش قرار دارد؟ مسئول خيريه كه كاملا شرمنده شده بود گفت: ببخشيد. نمي‌دانستم اين همه گرفتاري داريد ... وكيل: خوب. حالا وقتي من به اينها يك ريال كمك نكرده‌ام، شما چطور انتظار داريد به خيريه شما كمك كنم؟

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.