داستان كوتاه آموزنده39

ابوالقاسم كريمي:مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده39

۹۲ بازديد

زنه ميره نجاري ميگه: آقا يه كمد بساز برام. نجار كمد مي سازه. زنه دو روز بعد مياد ميگه: اتوبوس كه رد مي شه كمده مي لرزه. نجاره ميگه :چرا مزخرف ميگي اتوبوس چه صيغه ايه؟ خلاصه مياد پيچاشو محكمتر مي كنه و ميره. دوباره فردا زنه مياد ميگه: اتوبوس رد ميشه كمد مي لرزه. نجار ميگه: بابا براي يه كمد پدر مارو در آوردي. اصن من ميرم تو كمد مي شينم اتوبوس رد شه ببينيم چيه؟ مي شينه تو كمد، يه دفعه شوهر زنه مياد خونه در كمدو باز مي كنه، ميگه: تو اينجا چي كار ميكني؟ نجاره ميگه: اگه بهت بگم منتظر اتوبوسم باورت مي شه؟

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.